من را به عمق فاجعه تبعید میکنی
کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم
غم را کنار پنجره تشدید میکنی
شلیک چشم های تو تیر خلاص بود
خودکامه حکم کردی و تائید میکنی؟!
من چندمین اسیر تو هستم که میکُشی؟
شاید دوباره خاطره تجدید میکنی
با طعنه های شور همین زخم کهنه را
تا روز مرگ آینه تمدید میکنی
این بیت آخر و من لابه لای شعر
زنجیر میشوم تو که تردید میکنی
رسول کامرانی
بغضی نشسته روی دلم پا نمی شود
درگیر می شوم که بگویم برای تو
گرچه به گفتنش دل من وا نمی شود
تا دست می برم به قلم گریه می کنم
دیگر قلم به یاد تو اغوا نمی شود
این درد جاری است به مرداب روح من
می ریزد و به وسعت دریا نمی شود
بر این سند دوباره بیاور بهانه ای
این غم به دست های تو امضا نمی شود
من داورم مگر ، که قضاوت کنم تو را
دیروز ما ، بهانه ی فردا نمی شود
در این غزل شکسته تو را خواستم ولی
نیلوفر حضور تو بودا نمی شود
مرضیه اوجی
که بعد از سالها بر سرزمینی خشک می بـارد
شبـیـه دارویـی که روی زخمی کهـنـه بگذارند
اگـرچـه حـرف هــایــت گـاه روحـم را می آزارد
ولی من بـاز هم مثل کویـر تشنـه ای هستم
که بی تاب است تا خود را به بارانِ تو بسپارد
ترک های دهان واکـرده در این خـاک بسیـارند
تویی، تا لطف خاصت دست بر زخم که بگذارد...!
تو هر ساعت به سمتی می روی، ای ابر! بیخود نیست
دلـم می لـرزد و دست چـپـم اینقـدر می خارد*
انـار نـوبـری! هـر مـیـهـمـانـی می رسـد از راه
تـو را می خـواهـد از ظـرف بـزرگ میـوه بردارد
پانته آ صفایی
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
حسین منزوی
هم مـوقـع سفـر چـمـدانـم نبـود و نیسـت
پشت سرم شب سفـر آبـی نریـخـتـه انـد
یعنی که هـیـچ کـس نگرانـم نبود و نیست
رفـتـم و مـعـتـقـدم عشـق لقمـه ای است
که هـیـچ وقـت قـدر دهـانـم نبـود و نیـست
گـفـتـنـد آفـتـاب تــو در پـشـت ابـرهـاسـت
ابـری در آسـمــان جـهـانــم نـبـود و نیسـت
انـگــار هــیــچ وقــت بـه دنــیــا نـبــوده ام
در هـیـچ جـای شهـر نشانـم نبـود و نیست
در دفـتــر هـمـیـشــه نــو خــاطــرات مـن
چیـزی برای اینکـه بـخـوانـم نبـود و نیـست
قـصـدم نوشتـن غـزل است و نوشتـه هام
حتی شبـیـه آن به گـمـانـم نبـود و نیـست
صادق فغانی