توی رویای تو ، نا محسوس می ماندم
دستهایت تا به رستاخیز می آمیخت
در خیالاتِ تنت ، ملموس می ماندم
خواب می رفتم اگر در عمق رویاها
هیچ کس اندوه را هرگز نمی فهمید
کاش پنهان می شدم در غار چشمانت
باخدا، در عهد دقیانوس می ماندم
قاطعیت داشتی وقتی که می رفتی
کاش تکلیف مرا روشن نمی کردی
تا در اقیانوس چشمان سیاه تو
لای سوسوی دل فانوس می ماندم
نقش تو در قصه ی آشفته ام کم بود
جز خودت هر کس به من احساس می بخشید!
عطر آغوشت اگر یادم نمی افتاد
بعد تو در شهر، بی ناموس می ماندم
گاز می دادی و ُمن توی خودم بودم
روی بازوهای تو خوابم سبُک تر بود
باز اگر ترمز نمیکردی میان راه
با تو در بیراهه ی چالوس می ماندم
آه اگر در بد ترین وضعیت ِ ممکن ....
بی کس و کار و غریب از عشق می مردم
گریه می کردی برایم، کاش در ذهنت
تا ابد مانند یک یک کابوس می ماندم
صنم نافع
بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی؟
هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه میبری از غصه ها به شانه ی کی؟
شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه ی کی؟
اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار میکنی از خانه با بهانه ی کی؟
تو مست میشوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزلهای عاشقانه ی کی؟
اگر کمی نگرانم فقط به خاطر این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی!
مهدی فرجی
برای بانوی شعرت غزل نمی سازی
دوباره پر شدی از واژه های تکراری
درست مثل سکوتی در اوج آوازی
برای خنده ی شادت عجیب دلتنگم
کمی بخند برایم! چقدر لجبازی!
دوتا ستاره ی چشمت کجا سفر کردند؟
چرا به ماه نگاهم دگر نمی نازی؟
نگو که خسته ای از مرد قصه ام بودن
تو تا همیشه همان مرد قصه پردازی
کلاغ عشق من و تو به خانه اش نرسید
ولی رسیده به پایان تلخ خود بازی
کسی به تجربه ای تازه دعوتت کرده
بگو مرا به کدام عاشقانه می بازی؟
نیلوفر عاکفیان
"هوای مانده" پُر کرده فضای آشیانم را
تو را میخواهم و این خواهش ممنوع، هرلحظه
فرو میپاشد از هم بندبند ِ استخوانم را
تو باشی ترسِ پرهای من از پرواز میریزد
در آغوش تو پیدا کردهام من آسمانم را
تصور میکنم جای زنی هستم در آغوشت
تصور کن به دور گردن خود بازوانم را...
که ماهی باشم و موجت بلغزد روی من، بیتاب
بگیرد تنگ در آغوش، لبهایت، لبانم را
بجوشد خودسر از من خوشههای وحشی انگور
بنوشی از تن من آبشاران روانم را
مرا از تُنگ من بردار و تا دریا ببر با خود
که میخواهم به قلاب تو بسپارم دهانم را...
فاطمه رنجبری
شهـاب گمشـده از نیـمـه راه برگردد؟
تو فکر می کنی این آسمان تماشاییست
که هر سپـیـده که رفـتـه سیـاه برگردد؟
به پای سیب بهشتی نشسته ام که مگر
خیال آدم از آن اشتباه برگردد
خلاف منطق عشق است این که من باشم
و یوسف از تن من بی گناه برگردد
تمام وحشت من آهوانه از این است
که گرگ وحشی من سر به راه برگردد
تو فکر می کنی این سیب خسته می چرخد
که یوسف آخر قصه به چاه برگردد؟
حدیث لزر غلامی